سفارش تبلیغ
صبا ویژن
/از آدم تا خاتم/

یک زمان نمرود مستکبر فخور

برسرش بنهاد تاجی از غرور

برگرفتی او همی تیر و کمان

تا زند با آن خدای آسمان

پس خدا انگیخت ابراهیم را

تا بگیرد از سرش دیهیم را

تا بکوبد جملگی بتهای او

هم فرو بنشاند آن غوغای او

گفت ابراهیم با مردم سخن

دست بردارید از این رسم کهن

این بتان مخلوق دستان شما

کی توانند بود درمان شما

با شما ای مه پرستان همچنین

فاش گویم لا احب الافلین

ماه و خورشید هر دو مخلوق خدا

هر یکی سوی خدا ما را هدی

چون که او بتهایشان را زد شکست

کینه اش اندر دل ایشان نشست

آتشی افروختند نمرودیان

آتشی از جهل و خشم و کینه شان

تا بسوزانند خلیل الله را

دوستدار و مخلص الله را

کرد آتش را بر او سرد و سلام

کرد بر نمرود حجت را تمام

دادفرمان پشه ای را که بگیر

جان این مستکبر نادان پیر

رفت ابراهیم بسوی دلستان

جانب مکه بهمراه کسان

برد هاجر را و اسماعیل را

تا چه فرماید خدا جبرییل را

پس فرود آمد در آن صحرای داغ

نی نشان از آب و باد و باغ و راغ

بود کودک تشنه و هل هل زنان

بود هاجر در پی آبی دوان

تا بیابد جرعه ی آبی در آن

تا بریزد کودکش را در دهان

ناگهان جوشید او را زیر پا

چشمه ی آب زلالی دیر پا

چشمه ی زمزم در آن صحرای داغ

بهتر از هر بوستان و باغ و راغ

 .................................................

اززنده یا د محمد جواد شفیعیان


نوشته شده در  چهارشنبه 95/1/4ساعت  11:3 صبح  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

کرد ابراهیم بر پا کعبه را

قلب توحید جهان و قبله را

کعبه تنها شکل اندر هندسه

شش مربع شش جهت بر تسویه

هست کعبه سمبل ذات خدا

کل اضلاعش بود یکسان ترا

هر کجا که رو بگردانید شما

راست بینید جلوه ی روی خدا

تا که فرمان آمد ابراهیم را

ذبح کن اینک تو اسماعیل را

او اجابت کرد فرمان اله

برد فرزندش بسوی قتلگاه

آمدش شیطان با مکر و ریا

رمی کرد او را سه بار با بانگ لا

پس نهاد تیغ بر گلو فرزند را

تا کند ذبح کودک دلبند را

وحی آمد ای خلیل ماهلا

تو شدی پیروز در این ابتلا

بعد از این از نسل فرزند تو ما

همچنان بیرون کشانیم انبیا

چون که ابراهیم بتها را شکست

هم بت نمرود و شیطان را شکست

هم بت نفس و نهان خویش را

بت شکن شد او زمان خویش را

 

اززنده یا د محمد جواد شفیعیان


نوشته شده در  چهارشنبه 95/1/4ساعت  10:57 صبح  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

ایستگاه مشهد، 2 گلدسته و یک گنبد نورانی. قطار به آرامی تلق تلق به ایستگاه می‌رسد.

آقا جان سلام.

قطار به آرامی توقف می‌کند.

پیرزنی در حال پاک کردن اشک‌هایش است.

آقا جان سلام؛ میثمم، همون که پایی نداره تا بدو بدو کنه بیاد سمت ضریحت، همون که خیلی دلش شکسته، آقا جان میثمم همون که خیلی غم داره.

پیرزن ویلچر پسرک را به سمت تاکسی می‌برد.

چهار راه به چهار راه. کوچه به کوچه. خیابان به خیابان. میثم دل می‌دهد به نوای آمده‌ام ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده.

اشک پیرزن که مثل قطرات باران به صورت میثم می‌خورد و رنگین کمان می‌شد.

روبه روی صحن باب الجواد پیاده می‌شوند.

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)، السلام علیک یا ضامن آهو، السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفا.

میثم دلش می‌خواست پر بکشد تا پشت پنجره فولاد. دلش می‌خواست بدو بدو کند و دور حوض به کبوترها دانه بدهد.

دلش می‌خواست ولی نمی‌توانست.

رفت و رفت. آرامِ آرام. چرخ‌های ویلچر تلق تلق. دست‌های پینه بسته پیرزن و پنجره فولاد.

میثم دخیل بسته بود، دلش را به نور. شب شده بود و دراز کشیده بود کنار ویلچرش روی فرش، به سمت آسمان رو به سمت ماه.

پیرزن زیارت نامه آقا را می‌خواند و بعضی وقت‌ها هم به نوه‌ای نگاه می‌کرد که خواب برده بودش به رویاهای شیرینش.

زن زیارت‌نامه می‌خواند و اشک می‌ریخت.

آقا جان، آقاجان....

میثم جان تو پا نداری که بیای به سمت ضریح من، می‌دونم دلت میخواد بدویی. حالا من دویدم به سمت تو پاشو پسرم پاشو زائر من نور چشم من .

آقا... آقا...

اشک می‌ریخت از گوشه چشمان بسته‌اش.

پاشو آقاجان بلند شو بیا به سمت ضریح.

چشمانش که به سمت نور باز شده بود. بلند شد دور خودش را نگاه کرد، عجیب حالی داشت و آرام آرام به ضریح نگاه کرد، دستانش می‌لزید ولی پاهایش نه. آرام آرام دوید و دوید تا سمت نور، تا ضریح.

و جمعیتی که به سوی او می‌دویدند، همه صلوات می‌فرستادند.

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع)


==========

نویسنده-حسام الدین شفیعیان


نوشته شده در  چهارشنبه 95/1/4ساعت  10:51 صبح  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پچ پچ
مغز متفکر
آل یاسین - مهدی میرداماد
کافه فلوت-طنز کافه پیانو
شعر خوانی صابر خراسانی
[عناوین آرشیوشده]